روز گذشته آمازون برای مدتی کوتاه به ارزش یک تریلیون دلار رسید که پس از اپل، دومین شرکت دست یافته به این جایگاه به شمار میآید. به همین دلیل قصد داریم شما را با حقایقی جالب از آمازون آشنا کنیم که احتمالا از آن بیاطلاع بودهاید.
پیش از این که اپل به عنوان اولین شرکت با ارزش یک تریلیون دلار در ایالات متحده و جهان شناخته شود، همهی امیدها به آمازون بود که در کسب این عنوان از تمامی کمپانیها پیشی بگیرد، اما این اتفاق ممکن نشد و کوپرتینوییها زودتر به عنوان اولین دست یافتند. طولی نکشید که آمازون نیز به این جایگاه رسید، اما فقط مدت کوتاهی! نوسانات بورس و سهام باعث شد تا این شرکت بار دیگر در ردهی میلیارد دلاریها قرار بگیرد، اما به مرز یک تریلیون دلار نزدیک شود. هنگامی که جف بزوس در سال ۱۹۹۵ برای اولین بار آمازون را به عنوان یک وبسایت فروش کتاب عرضه کرد، شاید انتظار نداشت روزی وبسایتش به یک کمپانی با ارزش یک تریلیون دلار تبدیل شود.
او از ابتدا میدانست به دنبال چه چیزی است، آمازون باید یک فروشگاه برای همه اجناس میشد. برد استون در کتابی که در سال ۲۰۱۳ دربارهی آمازون به چاپ رساند، تصویری از روزهای ابتدایی این شرکت و چگونگی رشد آن تا رسیدن به جایگاه امروزش به ما ارایه میکند:
جف بزوس در ابتدا قصد داشت نام «Cadabra» (برگرفته از آواهایی جادویی آبرا کادابرا) را برای شرکتش انتخاب کند، اما تاد تاربرت، نخستین وکیل این شرکت او را متقاعد کرد تا از این اسم صرف نظر کند؛ زیرا فکر میکرد به واژهی «Cadaver» به معنی جنازه شباهت داشت. پس از آن بزوس به نام «Relentless» به معنی بیرحم نیز علاقه داشت! اما در نهایت نام آمازون را برگزید، چون دوست داشت نام شرکتش با لوگوی آن که تصویر بزرگترین رودخانهی زمین را در خود داشت همخوانی داشته باشد. علاقهی بزوس به بیرحمی از بین نرفت و اکنون اگر آدرس Relentless.com را در مرورگر خود وارد کنید مستقیما شما را به صفحهی نخست آمازون میبرد.
در روزهای نخست فعالیت آمازون، هر زمان که خریدی انجام میشد زنگ مخصوصی به صدا درمیآمد و همهی کارکنان دور هم جمع میشدند تا ببینند آیا خریدار را میشناسند. البته این ماجرا تنها چند هفته اتفاق افتاد و پس از آن مجبور بودند گاهی آن را خاموش کنند.
همچنین، به دلیل این که آمازون کار خود را از گاراژ خانهی بزوس آغا کرد و سرورهای مورد استفادهاش به انرژی زیادی نیاز داشتند، بزوس و همسرش حتی نمیتوانستند از سشوار یا جارو برقی در خانه استفاده کنند و اگر این کار را میکردند با انفجار فیوز برق مواجه میشدند.
این شرکت در اولین ماه آغاز فعالیت خود توانست علاوه بر تمامی ایالتهای آمریکا، به مردم ۴۵ کشور دیگر هم کتاب بفروشد.
توزیع کنندگان کتاب به خرده فروشهایی برای سفارس ده کتاب در هر سفارش نیاز داشتند؛ آمازون در آن زمان به چنین موجودیای نیاز نداشت و یا شاید سرمایهی لازم برای تامین آن را نداشت. بنابراین کل تیم با مشکل بزرگی مواجه شدند که البته روزنهای برای عبور از آن یافتند.
اگرچه توزیع کنندگان از آمازون انتظار سفارش ۱۰ کتاب را داشتند، اما این شرکت نیاز به دریافت این میزان نداشت. بنابراین، آنها یک کتاب مورد نیاز را سفارش میدادند و در کنار آن نه جلد از کتاب ناشناسی دربارهی گلسنگها را سفارش میدادند که همیشه در انبار توزیع کنندگان ناموجود بود و از این طریق قانون توزیع کنندگان را دور زدند و از ورشکستگی جلو گیری کردند.
بزوس در روزهای اولیه فعالیت آمازون، جلسات کاری خود با همسرش، مکنزی و کارمند سوم آمازون، شل کافن را در یک کتاب فروشی محلی که از مجموعهی Barnes and Noble بود برگزار میکردند.
در ۱۹۹۶، بزوس با مالکین Barnes and Noble قرار شام گذاشت و آنها اعلام کردند که بزوس را تحسین میکنند، اما به زودی وبسایتی راه اندازی میکنند که آمازون را زمین خواهد زد. این سایت مدتی بعد راه اندازی شد ولی آمازون همچنان به کار خود ادامه میدهد.
یکی از اولین کارمندان آمازون در مدت ۸ ماه بیوقفه کار میکرد، به نحوی که صبح زود با دوچرخه به شرکت میآمد و آخر شب به خانه باز میگشت. فشار کاری او آنقدر زیاد بود که حتی استفاده از واگن استیشن آبی رنگ خود که نزدیکی آپارتمانش پارک کرده بود را هم فراموش کرد.
او حتی وقت خواندن نامههایش را هم نداشت و زمانی که بالاخره برای این کار فرصتی پیدا کرد، با حجم انبوهی از جریمههای پارک مواجه شد و متوجه شد که اتومبیلش با یدک کش به پارکینگ منتقل شده و چند باری از شرکت حمل با یدک کش اختیاریه دریافت کرده بود. در نهایت او با این پیغام مواجه شد که خودرو در یک حراجی فروخته شد!
این شرکت با کمبود نیرو مواجه بود. هر کارمند باید سه شیفت در روز کار میکرد تا بتواند سفارشات را مدیریت کند. کارمندان از اعضای خانواده و دوستان خود نیز برای این کار کمک میگرفتند و حتی گاهی در ماشین خود میخوابیدند تا شیفت کاری روز بعد آغاز شود.
پس از آن آمازون تعهد کرد که دیگر هیچگاه در فصل تعطیلات با کمبود نیروی کار مواجه نشود و به همین دلیل تعداد زیادی کارگر فصلی استخدام کرد.
با راه اندازی eBay توسط پیر امیدیار، آمازون هم سعی کرد برای رقابت با آن حراجی آنلاین خود را تاسیس کند. گرچه این ایده شکست خورد، اما علاقهی جف بزوس به حراجیهای آنلاین همچنان به قوت خود باقی ماند.
یکی از عجیبترین خریدهای بزوس از این حراجیها، یک اسکلت مربوط به خرسهای عصر یخبندان به ارزش ۴۰ هزار دلار است که در لابی ساختمان اصلی آمازون قرار گرفت و در کنار آن یک تابلو با متن «لطفا به خرس غذا ندهید» نصب شد. این اسکلت هنوز هم در آن محل قرار دارد.
آمازون در دههی ۹۰ میلادی و اوایل قرن بیست و یکم رشد چشمگیر اما پر دردسری را تجربه کرد. به دلیل از دسترس خارج شدن سیستمها ناشی از قطع برق، تجهیزات برای ساعتها خاموش میماند و کارمندان بدون هیچ برنامهای به دور انبوهی از کالاها مینشستند تا سیستمها دوباره فعال شوند. همچنین هیچگونه آمادگی برای محصولات دسته بندیهای جدید وجود نداشت.
برای مثال، زمانی که دسته بندی آشپزخانه معرفی شد، چاقوهای آشپزخانه بدون لایهی محافظ ارسال میشد که ممکن بود در اثر افتادن از دست حمل کننده در هر یک از مراحل آماده سازی سفارش، ارسال یا تحویل باعث صدمه رسیدن به فرد شود.
در اوایل سال ۲۰۰۲ بزوس ایدهای به نام تیم دو پیتزایی را مطرح کرد که طبق آن، کارمندان در گروههای کوچکتر از ده نفره سازمان بندی میشدند. انتخاب این نام تنها به این دلیل بود که تعداد افراد حاضر در تیمها به اندازهی افرادی بود که دو پیتزا برای شام آنها کفایت میکرد و انتظار میرفت این ایده مستقل عمل کند. تیمها باید یک هدف مهم را مشخص و با معادلاتی، موفقیت خود را برآورد میکردند. آن معادلات را عملکردهای شایستگی مینامیدند و بزوس با دنبال کردن آن اهداف تیمها را مدیریت میکرد. او دربارهی این موضوع گفته است:
ارتباطات نشانی از عملکرد نامناسب است. به این معنی است که افراد در راه صحیح و مناسب در کنار هم کار نمیکنند. باید به دنبال یافتن راهی باشیم تا تیمها کمتر باهم ارتباط داشته باشند، نه بیشتر.
بسیاری از کارمندان از ایدهی تیمهای دو پیتزایی متنفر بودند، به ویژه از تاکید بر عملکردهای شایستگی.
مشتریان ناراضی میتوانند مستقیما به بزوس ایمیل بفرستند و او پیام مورد نظر را با الحاق یک علامت سوال تهدید آمیز به شخص مسئول ارسال نماید. استون، نویسندهی کتاب مربوط به آمازون مینویسد:
هنگامی که کارمندان علامت سوال را از بزوس دریافت میکردند، طوری عمل میکردند که گویا یک بمب ساعتی دریافت کردهاند. آنها معمولا چند ساعت وقت داشتند تا مشکل را -هر چه که بود- حل کنند و توضیح کاملی برای چگونگی پیش آمدن آن ارایه دهند؛ یک پاسخ که پیش از نمایش برای بزوس، توسط گروهی از مدیران بررسی میشد. قوانین این چنینی راهکارهای بزوس بودند تا اطمینان حاصل شود که صدای مشتری همواره در درون شرکت شنیده میشود.
در سال ۲۰۰۴ آمازون یک موتور جستجو به آدرس A9.com را رونمایی کرد. تیم A9 کار خود را با پروژهای به نام Block View آغاز کرد؛ صفحات زردی که عکسهای خیابانی از فروشگاهها و رستورانهایی را که در نتایج جستجوی A9 لیست میشد با هم هماهنگ میکرد.
این تیم با بودجهای کمتر از صد هزار دلار، عکاسان را به بیست شهر بزرگ که فرستاد که در آن شهرها از وسایل نقلیهی اجارهای برای ثبت عکس از رستورانهای شهر استفاده میشد.این شرکت در سال ۲۰۰۶ پروژهی Block View را کنار گذاشت و یک سال پس از آن گوگل از پروژهی Street View خود رونمایی کرد.
آمازون برای فصل تعطیلات کارگران فصلی استخدام میکند، اما باز هم این زمان از سال یک زمان پر استرس برای تیمهای لجستیکی است. در اوایل قرن ۲۱، جف ویلک، مدیر عملیات آمازون به هر تیم یا فرد که به یک هدف مهم دست یافت اجازه داد که روی صندلیاش ریلکس کند و تلفن را بردارد و از اعماق وجود برایش فریاد بکشد. ویلک در گفتگو با استون اعلام کرد که برخی از این جیغ و دادها حتی نزدیک بود بلندگوی تلفنش را از کار بیاندازد!
ماجرای زیر به یکی از کارمندان موقت مرکز اجرایی کانساس در سال ۲۰۰۶ مربوط است که از کار فرار میکرد:
این فرد در آغاز شیفت کاری و در انتهای آن دیده میشد و هرگز در بین این ساعات اثری از او نبود. حداقل یک هفته طول کشید تا سایرین متوجه شوند که ماجرا چیست. او در میان انبوهی از پالتهای چوبی خالی یک تونل حفر کرده بود که کاملا از دید بقیهی افراد خارج بود و از محصولات آمازون برای ساخت یک تخت خواب و از تصاویر کتابهای این فروشگاه برای تزئین دیوار خود استفاده میکرد و از غذاها و اسنکهای آن سرقت میکرد که پس از فاش شدن داستان اخراج شد.
کیندل نام اولیهی خود را از یک کتاب به نام The Diamond Age اثر نیل استفنسن گرفته است. این رمان زمان آینده را روایت میکند و داستان مهندسی است که یک کتاب تعاملی را میدزدد تا آن را به دخترش که خورهی علم است و فیونا نام دارد بدهد. تیم توسعهی کیندل که روی نمونههای آزمایشی کار میکردند، به آن کتاب خیالی به عنوان نمونهای برای دستگاه در دست توسعه مینگریستند.
تیم توسعه دهنده از بزوس درخواست کردند تا نام «فیونا» را برای این دستگاه انتخاب کند، اما او تصمیم گرفت تا پیشنهاد دیگر را که همان «کیندل» بود انتخاب کند زیرا ایدهی جان گرفتن یک آتش را القا میکرد (کیندل به معنی برافروختن و مشتعل کردن است). کتابخوانهای الکترونیکی آمازون یا همان کیندلها امروزه یکی از پرطرفدارترینها در نوع خود شناخته میشوند.
جف بزوس با تندخویی و پاسخهای طعنه آمیزش به کاربران در مواقعی که از آنها ناراضی بوده است، شناخته میشود. گفته میشود که او یک مربی رهبری را استخدام کرده است تا سعی کند خشم و سرسختی او را برای موقعیتها کنترل کند. در ادامه بخشی از کتاب برد استون دربارهی این موضوع را با هم مرور میکنیم:
در طول یک جلسهی به یاد ماندنی، بزوس با همان روحیهی تخریبگرش دایان لی و همکارانش را سرزنش میکرد و به آنها میگفت که احمق هستند و «هفتهی بعد که فهمیدند چه کار کردهاند، باز گردند». سپس او چند قدم راه رفت، در میانهی گام برداشتنش ایستاد به گونهای که گویا اتفاقی برایش افتاده، دور خودش چرخید و اضافه کرد «اما همگی کارتان خوب بود».
با مرور تمام اتفاقات مهم و یا عجیبی که از ابتدای تاسیس آمازون تا به الان برای این شرکت رخ داده است، به نظر میرسد سختگیریها و جاهطلبیهای بزوس چندان هم بیثمر نبوده و همین روند توانست آمازون را به یکی از برترین و با ارزشترین برندهای جهان تبدیل کند که د ر میان ده شرکت نخست قرار دارد و موفق شد جایگاه کوکاکولا در میان برندهای با ارزش را با وجود سابقهی طولانی و شهرتش جهانیاش در اختیار بگیرد.
همچنین مدتی است که جف بزوس به عنوان ثروتمندترین فرد دنیا شناخته میشود و پس از چند تلاش ناموفق بالاخره توانست این جایگاه را از بیل گیتس برباید. او علاوه بر سهامی که در شرکت آمازون دارد و همچنین صندلی مدیر عاملی این شرکت و متعلقاتش؛ به عنوان موسس و مالک شرکت بلو اوریجین که در حوزهی فناوریهای فضایی مشغول است نیز شناخته میشود و روزنامهی مشهور واشنگتن پست را نیز تحت مالکیت خود درآورده است. علاوه بر همهی این موارد، نباید موفقیتهای دستیار صوتی الکسا و اسپیکرهای اکو که سرآغاز حضور محصولات جدیدی با عنوان اسپیکر هوشمند بودهاند را نیز فراموش کرد!